loading...

خونه‌ی آبی

بازدید : 337
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 23:24

سالِ گذشته همچین لحظاتی صنما در حالِ جمع کردنِ وسایلش بود که بره حرم. دل تو دلش نبود. کی فکرش رو می‌کرد؟! صنما دعوت شده بود حرم! از ایستگاهِ کوثر تا بسیج و نگم از لحظه‌ای که پله‌های ایستگاهِ مترو رو بالا اومد و چشمش افتاد به گنبد. فقط سید می‌دونه از ایستگاهِ بسیج تا حرم چقدر گریه کرد و جون داد وقتی هر لحظه گنبد و گلدسته نزدیک‌تر می‌شد. از یه جایی به بعد حس کرد وقتشه. اذانِ پدر توی گوشش زمانِ تولد جای خود، دیگه وقتش بود خودش شهادتین رو بگه و مسلمون بشه. همینطور که وسطِ خیلِ عظیمِ جمعیت می‌رفت سمتِ حرم شیعه شد. شیعه‌‌ی جدِ سید رضا.

در مورد قانون پارکینسون چه میدانید؟
برچسب ها وَ مَا ,
بازدید : 498
جمعه 11 ارديبهشت 1399 زمان : 17:23

یه روز موهام رو خرگوشی می‌بندم و با آهنگِ همیشه با همیمِ اِیدل و تامین کیکِ شکلاتی درست می‌کنم؛ آتشِ بدونِ دودِ نادر ابراهیمی‌می‌خونم و قسمتِ دومِ فصلِ سومِ سریالِ سیزده دلیل برای اینکه رو می‌بینم. یه روزِ دیگه موهام رو گوجه‌ای می‌بندم و با آهنگِ عشقِ ایهام، ژله‌ کریستالی درست می‌کنم؛ کتابِ دزیره رو ورق می‌زنم و فیلمِ علاءالدین می‌بینم. یه روزِ دیگه هم موهام رو بدونِ نظمِ خاصی می‌بندم و یا اصلاً نمی‌بندم و با آتش‌پاره‌ی رضا ملک‌زاده پنکیک درست می‌کنم؛ کتابِ دلقکِ خصوصی رو می‌خونم و سریالِ یوسفِ پیامبر می‌بینم.

سریال خواب زده قسمت ۱۴
بازدید : 928
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 14:01

مامان بهم می‌گه: «دخملِ مو آبی». می‌دونید آخه موهای صنما آبیه. هشتاد درصدِ لباس‌هام، شال گل‌گلیه، روسری خط‌خطیه، غلط‌گیرم، مسواکم، لاک‌هام، دفترم، تقویمم، مدادهام، همه‌‌ی همه‌شون آبی هستن. اولین جانمازم آبی بود. تسبیحِ سجاده‌ام آبیه. قرآنِ بابا آبیه. شکوفه‌ی گردنبندِ مامان آبیه. سقفِ آسمونِ شیراز آبیه. فرشِ دریای شمال آبیه. طعمِ دلسترِ موردِ علاقه‌ی پدربزرگ آبیه. گلدونِ آشپزخونه‌ی مادربزرگ آبیه. آرامشِ آغوشِ دایی آبیه. صدای لبخندِ خاله آبیه. قابِ عکسِ عمو آبیه. آلبومِ عمه هم آبیه. تبسمِ آبجی کوچیکه آبیه. شیطنتِ داداش کوچولو آبیه. رنگِ قلبِ من آبیه. رنگِ خونِ تو آبیه. رنگِ دنیامون آبیه. این خونه، خونه‌ی آبیه.

جدیدترین اس ام اس های روز مرد و روز پدر امسال
بازدید : 569
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 14:01

دخترکِ توی آینه موهای نیمه‌بلندِ آبی دارد. بخشی از حافظه‌اش را بعد از ماه‌ها کلنجار و تردید، بالاخره به روانشناسِ اعظم سپرد و حالا که یک آدم، نه، بهتر است بگویم یک شبهِ آدم یحتمل، از کلِ خاطراتش کاملاً پاک شده، عجیب می‌ترسد از این روزهایی که بشریت ویروسِ دست‌سازِ خود را به جانِ خودش انداخته. بر اساسِ «کُلُّ شَیٍٔ یَرْجِعُ اِلی اَصْلِه»، وسطِ تنهایی‌اش نشسته و دور تا دورش را کتاب‌های خوانده و نیمه‌خوانده و هیچ‌‌نخوانده، تقویمِ امسالِ رو به زوالش که دیگر نفس‌های آخرش را می‌کشد، خودکارهای رنگی‌رنگی، برگه‌های پر از شعرهای روزهای گنگی که ذره‌ای بخاطر نمی‌آوردشان و لیوانِ چای که اشعارِ شاملو رویشان حک شده، پر کرده است. نمی‌داند چرا ساعت‌ها یک گوشه‌ی حرم آنقدر گریه کرده که حالش بد شده، حتی ذره‌ای مسببش را بخاطر نمی‌آورد. نمی‌داند اسمش چه بود، از کجا آمد، با کدام تیشه، کجای دلش را، با چند ضربه و اصلاً چرا، به کدامین گناهِ ناکرده شکست که حاضر شد بنشیند و اجازه بدهد بخشی از خاطراتش را پاک کنند. همین اندازه می‌داند که آرامشِ امروزِ هر روزهای پس از آن روز را آنقدر محکم بغل کرده که زمان از خیره شدن به چشم‌هایش شرم می‌کند.

پایانِ دختری از نسلِ حوا

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2070
  • بازدید کلی : 4140
  • کدهای اختصاصی